خاطرات انقلاب وخرابی های کمونیستها

ساخت وبلاگ

توسط سیدعبدالله رضوی | سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹ | ۸ ب.ظ

مطلب خاطرات نیلوبلاگ ناب مرحوم استاد سید شاموسی رضوی مالستانی وکیل غزنی در شورای ملی از مطلب انقلاب نیلوبلاگ ثور

 

جديداً از وطن به كابل كوچيده بودم براي خريد لوازم خانه به كوته سنگي رفته بودم. موقع برگشت طرف منزل كه در كارته مأمورين نزديك پلی تخنيك آكادمي معروف كابل بود، در ميان سرويس شهري ازدحام زياد بود. صندلي خالي نيافته بودم. ایستاده بودم شخصی با دست به شانه‌ام زد، كه برادر تو را آن آدم صدا دارد. نگاه كردم حفيظ الله امين بود. كرايه ماشين را نيز قبل از رسيدن نوبت او پرداخته بود. تعارف كرد كه اينجا چوكي خالي است بیایید. رفتم در چوكي پهلوي او نشستم. گفت: از دست شما مرتجعين امسال در محرم من حال نداشتم سيد محسني داماد آقاي ناصر چهارده روز لوداسپيكر به سر ديوار خانه من كه همسايه تكيه خانه او هستم نصب‌کرده بود. چند بار او را تذكر دادم كه لوداسپيكر را از گوشه ديوار خانه من جمع كند قبول نكرد. من رفتم يك لوداسپيكر كهنه را با يك نوار موسيقي روسي از كوته سنگي كرايه كردم. موقعي كه او صداي خواندن قرآن و موعظه را بلند می‌کرد من موسيقي روسي خود را كوك می‌کردم. بالاخره صلح شد هردوی ما لوداسپيكرها را خاموش کرديم. اين حرف‌ها از او عليه دين با وصفي که مردم متدين افغانستان عليه آنان حساسيت مفرط داشت علامت يک مقدار قدرت او بود. گفتم: حالا چطوری با ضرب خَلقت به کجا رسیده‌ای؟ گفت: چند روز بعد عملاً خواهی ديد، به‌راستی چند روز بعد میر اکبر خیبر به قتل رسيد. قتل اين خبيث بهانه‌ای برای کمونیست‌ها و بهانه‌ای برای دولت شد. کمونیست‌ها به مناسبت آن به تظاهرات آغاز کردند و دولت به همين بهانه به گرفتاري آنان اقدام كرد. رفته‌رفته موقعیت‌مطلب های نیلوبلاگ خوبي به دست حزبی‌های كمونيستي دست داد و بعد از گرفتاري تعدادي از آنها، دولت به دنبال گرفتاري متباقي سرگردان بود، كه ناگهان فرمان كودتاي روسي از زندان صادر شد من مهماندار یک‌تن از روحانيون قندهار آقاي شيخ يعقوب علي صادقي بودم كه صداي غرش تانک‌ها و فریادهای متراكم، گوش‌ها را خراشيد. چون چنين چيزي بی‌سابقه بود و در چهل سال دولت ظاهر و بعد زمان داود امنيت كامل برقرار بود، من و شیخ بابی اعتنايي به غرض تفريح از خانه به‌طرف پولي تخنيك برآمديم، در نزديك خانه عبدالواحد سرابي وزير، تانک‌ها درحالی‌که حلقه‌های گُل به لوله‌های آنها بسته بود متمرکزشده بود. من و شیخ عباها و عمامه‌های روحاني به سر و دوش داشتيم. من از يكي از صاحب‌منصبان كه به روي تانك نشسته بود و رتبه جكتورن داشت سؤال كردم كه قوماندان صاحب چه خبر است؟ در جواب درحالی‌که شانه‌هایش را به علامت غرور و افتخار بالا زد گفت: ان‌شاءالله انقلاب و انقلابيون خلق پيروز است و دولت مرتجع داود و دار و دسته كثيفش را نابود می‌کند. من هم براي اينكه بيشتر مطلب به دست بياورم از خود شادماني نشان دادم و سؤال كردم كدام چيزي شده یا خير؟
 گفت: در خانه‌هایتان بنشينيد، گوش به آواز راديو باشيد، شايد همين حالا ارگ محاصره و تخریب‌شده باشد. لطفاً ديگر در این‌طرف‌ها راه نرويد. ما برگشتيم به منزل و یك دستگاه دوربين كه از سفر حج از كويت خريداري كرده و با خود داشتم، گرفته و به روي بام خانه كه در بلندي قرار داشت مشغول تماشاي حركات طيارات و انفجارات و شليك شدم طياراتي كه به‌طرف دارالامان به غرض بمباري قواي مركزي می‌آمد تعقيب می‌کردم، محسوس بود كه از میدان‌های هوائي بگرام و يا خواجه رواش بلند نشده‌اند زيرا مسير مستقيم از ميان فضاي قرغه و پغمان و اوج بسيار بلندي داشتند و موقعي كه به این‌طرف كوه می‌رسیدند ناگهان خم می‌شدند، من بسيار تلاش كردم كه با دوربين سمبل افغانستان را در آنها پيدا كنم بااینکه از روبه‌رویم رد می‌شدند نيافتم. همه سفيد و آبی‌رنگ بودند و با حروف روسي نوشته‌هایی به چشم می‌خورد. در تمام بمباري هايي كه در دارالامان و نواحی آن و در مهتاب قلعه صورت می‌گرفت من خود ناظر صحنه بودم. با حدس قوي می‌توانم بگويم طيارات مستقيم از شوروي به پرواز می‌آمدند و بدین گونه رژيم فاسد كمونيستي پا به عرصه گذاشت و تکلیف مسلمين را بيشتر از هميشه افزود و بلکه طاقت‌فرسا ساخت. عده‌ای از اين كودتاچيان به خاطر کینه‌ای كه با خاندان سلطنتي قبلي و مخصوصاً شخص داود داشت راضي بودند و به‌علاوه مسئله چندان همه‌ فهم نبود كه آورندگان کودتا کیان‌اند. شناخت مردم هم از اكثر افراد كودتا كم بود زيرا كسانيكه قبلاً شناخته‌شده بودند حفيظ الله و ببرک بودند؛ اما افرادي چون تركي مجهول‌الهویه و یا كريم ميثاق و امثالهم از ديدگاه اكثريت به اين معني بود كه اين رژيم غریب‌نواز است. كساني را روي كار می‌کند كه غريب و غریب زاده و دهقان‌زاده باشد. این مسائل به‌علاوه از طرف دولت به‌شدت تبليغ می‌شد و خوش‌باوران از آن استقبال می‌کردند غافل از اينكه در حقيقت از مرگ خود و فاميل و وطن و در رأس همه، دين و اسلام و از مرگ عزت و شرف خود استقبال می‌کردند. كمتر كسي بود كه آن طوري كه هست اين افراد و رژیم نوآورش را بشناسد. لذا اكثراً با عشق و خلوص به دنبال شمول كار در وزارت و غيره سرگردان بودند. }کتاب خاطرات، ص 67{
 
 

استاد رضوی، پس از استقرار حکومت کمونیستی به اسرار دوستان و بروز حقیقت سردمداران خلق و پرچم برای مردم، به دیدن کارمل می‌رود که در این مورد می‌نویسد:
دومين نفر ببرك كارمل بود، كه به ديدنش رفتيم. به در منزلش رسيديم. او از منزل بيرون می‌رفت ایستاده سخنراني كوتاهي كرد و رژیم را تبريك گفت و معذرت خواست كه درجایی كار عاجل انقلابي دارد.

ابراهیم‌خان [خان گاو سوار] گفت: جناب كارمل صاحب، آقاي رضوي را می‌شناسی رفیق هم‌دوره شما بود؟ خود را تكاني داد و گفت: بلي؛ چطور اين مرتجعان را نمی‌شناسم، به كاسه سرم آب‌داده‌اند. اكنون ... نوبت این‌ها و نوبت ما است. من بدون کوچک‌ترین جواب گفتم: آقاي كارمل طوری که ميداني ما اهل ترس نيستيم، هر چه می‌توانی انجام بده و از همين حالا شروع كن اما بدان که; گل همين پنج روز و شش باشد. او با ناز و تکبر شانه را تكان داد و گفت: وقتش خواهد رسيد، ببخشيد شوخي كردم خداحافظ و رفت. (کتاب خاطرات: ص 73(
قريب دو ماه از اين كودتاي ننگين گذشته بود. حفيظ الله امين به‌عنوان وزير خارجه در آمريكا رفته بود و ازآنجا برگشته بود، روزي يكي از سادات وطنم به اسم سيد عبدالحميد مأمور ترانسپورت صدارت افغانستان به منزل آمد و گفت: آقا صاحب، چندين بار حفيظي، قلم مخصوص صدارت مرا مأمور گردانيده است كه شمارا به خواست حفيظ الله امين به ملاقات او ببرم و من مراجعه کرده‌ام شما را نیافته‌ام، اكنون مصلحت شما چيست؟ اين زمان زماني است كه رژيم تازه، دست به گرفتاری‌ها و اعدام اشخاص معروف زده است. در جواب گفتم: اين آقا از من چه می‌خواهد؟ اگر زنداني می‌کند، مانند ديگران از خانه ببرد من خود به‌ پای‌خود به گور نخواهم رفت. سيد سكوت و بعد خداحافظی كرد. چند روز بعد دوباره آمد وهمان سخن را تكرار كرد و اضافه کرد که اگر شما وساطت آقاي واعظ را بكنيد، نيز قبول می‌شود و او را رها می‌کند. گفتم: اين حرف مال شما است، يا كسي گفته است. گفت: حفيظي می‌گوید. اين بار من سكوت كردم و باز رفت. مرتبه سوم بازآمد و تهدیداتی را با خود داشت و به اسم دوستي و برادری نصيحت نيز كرد كه بايد بروي عيب ندارد بلكه فايده نيز دارد. چون آقاي واعظ رها می‌شود. گفتم: اطمينان داري؟ گفت: آري. اين مسئله تا حدي برايم ايجاد تكليف كرد و حسب وعده‌ای كه گذاشتيم به وزارت خارجه كابل كه او وزير خارجه و معاون اول صدارت نيز بود رفتيم. در اين زمان حفيظ الله از آمريكا برگشته بود و طمطراق خاص انقلابي او به‌اضافه بازگشت از آمريكا چند برابر شده بود. سالن طبقه دوم وزارت خارجه از كثرت مراجعين صدارتي تا حدود راه‌ پله‌ها و راه روها جاي نشستن يافت نمی‌شد. من نيز در ميان موج مراجعين در سالن پيش روي دفتر او در ميان مجلس كه نيمي بروي چوكي‌ها (صندلي) نشسته و تعدادی ایسناده‌اند ايستادم. يكي از خوانين كوچي مالستان به اسم سلطان محمدخان خروطي درنهایت طمطراق به روي صندلي نشسته بود. ازاین‌جهت که قوميت با حفيظ الله داشت، گمان مي‌‌كرد كه ريسمان آسمان به دست او است. هر وقت بكشد سرنگونش خواهد ساخت. با وصفي كه خوب می‌شناخت حتي تعارف هم نكرد. مردي به اسم قطب‌الدین از كاركنان شفاخانه علی‌آباد و از پغمان انسانيت كرد و مرا بروي صندلي كه خودش نشسته بود نشاند و خود به پا ايستاد و همه نفس نمی‌کشیدند. منتظرند كه چه وقت كابوس وحشت سايه شومش را بالاي اين جمع بيفكند كه ناگهان صداي موج این‌همه مردم سكوت را برهم زد. حفيظ همچون خرس دم‌بریده عربده‌کنان از غارش سر به درآورد وهمان طور در حال آمدن به مردم خطاب کرد که به شما به خود و به ملت انقلاب را تبريك می‌گویم با اضافه چند جمله ديگر و ادامه داد هركس با من كار دارد بنشيند تا به دفتر بخواهم، هر كس كاري ندارد و برای ملاقات آمده ممنون خداحافظش وقت ما بسيار كم و گران‌بها است. در موقع برگشت طرف دفتر راه گذرش به‌طرف ما بود. متوجه من شد و آمد نزديك بغل باز كرد و مرا به بغل گرفت و گفت: آقاي رضوي ديدي كه می‌گفتی چيزي نمی‌توانی اكنون چطورش كرديم. گفتم: رفيق این‌قدر كافي نيست، ادامه مهم است. بگو ببينم من نه در دفترت می‌روم و نه اينجا می‌ایستم، اگر با ما صحبت داشته باشي در همين دهليز بنشين. با نهايت اخلاق گفت: چشم و روی موکت‌های سالن نشست و من هم‌نشستم گفت: حرف‌هایت را به‌طور خلاصه و فشرده و انقلابی بزن. گفتم: در جامعه اسلامي قلوب مردم را با زنداني كردن علما و روحانيون آن جریحه‌دار نكنيد، كه اين كار سبب سرنگوني رژیمتان می‌شود. گفت: اعمال زشت همين روحانيون استثمارگر انقلاب را پيروز كرده است؛ و اکنون كسي را گرفتار نکرده‌ایم. گفتم: چند تن از برادران اهل تسنن ويكي از اهل تشيع را گرفتار کرده‌اند گفت: از اهل تسنن اقوام خودم هستند شما كار نداريد از اهل تشيع كيست گفتم: آقاي سيد محمد سرور واعظ گفت: من خبر ندارم و اگر هم داشته باشم، كاري ندارم در اين انقلاب تشبث به وظائف ديگران جایز نيست. اين كار پليس وزارت داخله است و با اين هم من به دستور شما وساطت می‌کنم و از وزير داخله می‌خواهم او را آزاد كنند. اگر آزاد بكنند هفته آينده معلوم می‌شود. رو به من كرد و گفت: آقاي رضوي من می‌خواهم كه در وزارت عدليه يا هر جاي ديگر كه لازم ببيني با ما همكاري كني زيرا آرام كردن اين مردم تا زمانی که دولت دموكراتيك استحكام يابد به مرتجعين نیاز دارد. در جوابش (تبسم‌کنان) گفتم: به شرطي كه من خود در هر كار مطابق دستور شريعت دستور می‌دهم و شما به ما دستور ندهيد. گفت: اين ممكن نيست كه در ميان یک دولت يك دستوردهنده ديگر نيز وجود داشته باشد. گفتم: تو مرا می‌شناسی كه من يك مسلمان دوآتشه هستم چنانكه خودت يك كمونيست دوآتشه‌ای. آيا در اين صورت دستور شما به اجراي من خلاف خواست شما نيست. گفت: هست. پس عذر مرا قبول كن گفت چشم (خنده‌کنان) ولي در این صورت خواهش من اين است كه از خانه بدر نشوي و مشغول كارهاي غريبي خود باش دست به سياست مغیره نزني.
گفتم: این‌که تو می گوئي كار عادلانه و دولت داری نيست. گفت: این را استبداد پرولتری مي‌گويند.
گفتم: صحيح است از خانه خارج نمی‌شوم به شرطي كه يك نامه بدهي كه كسي مزاحم من نشود. گفت: نامه برايت فايده ندارد كوشش كن كه از دست سگان كوچك ما خود را حفظ كن تا حرفت به من می‌رسد كار از كار می‌گذرد. اين حزب هر كس را به‌جای خودش صلاحيت داده است، بزرگ و كوچك ندارد. همان‌طور كه من می‌توانم اعلام كنم يك عسكر هم می‌تواند. گفتم: يعني يك رژيم خون‌خوار است؟ خنديد و گفت: نه يك حزب ضد ارتجاع است، هر كس صلاحيت دارد مرتجع را نابود كند و قیافه درهم كشيد. من گفتم: حالا كه حرف این‌طور است، خداحافظ. من رفتم، واو از جا بلند شد و در حال غيظ به‌طرف دفتر رفت و من برآمدم. در نیمه‌راه منتظر بودم اين وحشي كسي را به دنبالم بفرستد. ولي خداوند تا خانه رساند و از شر اين لحظه او محفوظ ماندم... (کتاب خاطرات: ص 75)

پژواک هنر واندیشه ...
ما را در سایت پژواک هنر واندیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3razavi479 بازدید : 104 تاريخ : جمعه 21 آذر 1399 ساعت: 10:26